مشخصات کتاب تولد یک قدیس
نام : |
کتاب تولد یک قدیس |
مولف ، نویسنده : |
سامرست موام |
مترجم : |
سعید کلاتی |
انتشارات، نشر : |
اندیشه مولانا |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
264 / رقعی شومیز |
شابک : |
9786228080192 |
قیمت پشت جلد : |
250,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
200,000 تومان |
|
کتاب تولد یک قدیس, سامرست موام, سعید کلاتی, اندیشه مولانا
برشی از کتاب:
هر دو دست
ککو را گرفت و گفت: درود ککوی من تا تو به این مهمانی نیامده بودی انگار همه چیز
ناقص بود.
من و متئو
نزد کنتس رفتیم او آن شب بهتر از همیشه شده بود. لباسی از جنس پارچه نقره کاری
پوشیده بود که زیر نور برق میزد لا به لای موهایش الماس هایی بود که همچون اخگر در
دل شب میدرخشید بازوها گردن و انگشتانش با جواهرات قیمتی آراسته شده بود. هرگز او
را به این زیبایی و شکوه ندیده بودم بگذار دیگران، ککو و متئو و باقی آنها هرچه
میخواهند بگویند او ملکه به دنیا آمده بود. چقدر غریب بود که یکی از نسل سفورزا و
زنی هرزه صاحب چنان شکوهی بود که نظیرش را فقط میشد در وجود ملکه هایی که چند
پشتشان شاهان بوده اند سراغ گرفت.
او به خود
زحمت بسیار داد و با سخاوت تمام با ما رفتار کرد. از من برای سرودن ابیاتی که
شنیده بود تعریف کرد و از نمایشی که چندی پیش ترتیب داده بودم رضایت بسیار خود را
اعلام کرد نتوانست به متتوی مهربان بابت هیچ دستاورد فکری تبریک بگوید، اما شهرت
ماجراهای عاشقانه متئو دستاویزی میداد تا با او شوخی کند. کاترینا دوست داشت
جزئیات را بشنود و من ترکش کردم تا با دقت به داستانهایی که متئو زیر گوشش نجوا
میکرد گوش کند و میدانستم همه حرفهای متئو راست و درست نیست.
حال خوش مخصوصی داشتم و دنبال کسی میگشتم تا این حال خوش را
با او شریک شوم چشمم به جولیا افتاد از زمان بازگشتم به فورلی یکی دو بار او را
دیده بودم اما هرگز با او صحبت نکرده بودم حالا از خودم مطمئن بودم؛ می دانستم حتی
پشیزی برایم ارزش ندارد اما تصور میکردم اگر انتقام کوچکی از او بگیرم حسابی سرحال
می شوم لحظه ای نگاهش کردم ذهنم را آماده کردم و به سویش رفتم و با بیشترین
تشریفات ممکن مقابلش تعظیم کردم و گفتم دانا جولیا چه پروانه زیبایی قبلاً هم از
این تشبیه استفاده کرده بودم اما نه درباره او برای همین زیاد مهم نبود
با تردید به من نگاه کرد دقیقاً
نمی دانست باید چه واکنشی نشان دهد.
با عادی ترین
لحنی که ممکن بود گفتم میتوانم بازویم را تقدیمتان کنم؟ لبخند ناشیانه ای زد و
بازویم را گرفت...